love-just-love

عشق-فقط-عشق

love-just-love

عشق-فقط-عشق

love-just-love

برترین وبلاگ عاشقانه در ایران

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
تبلیغات
تبلیغات تبلیغات تبلیغات
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۷، ۱۵:۴۲ - گرافیست ارشد
    سپاااااس
نویسندگان
ابزار ها
تبلیغات

۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

۳۱مرداد

حلقه 2

حالا که دوتایی رفتین ... سمت ماشین عروسش
تو چشای من نگاه کن ... پاشو آفرین ، ببوسش :(

<---------------------   love-just-love   --------------------->

mahdi salmaninejad
۲۶مرداد

یه سریا رو هیچ وقت نمبخشم

طراح گرافیک : مهدی سلمانی نژاد 

mahdi salmaninejad
۲۶مرداد

قهوه از بنیامین

طراح گرافیک : مهدی سلمانی نژاد 

mahdi salmaninejad
۲۲مرداد

یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم
که یک روز ابری پوشیدمش و
موقع بازگشت به خانه باران گرفت …
گلی شد ؛ و من بیخیال پی اش رانگرفتم
به هوای اینکه هر وقت بشویم
پاک می شود ولی نشد …
بعدها هر چه شستمش پاک نشد ؛‌
حتی یکبار به خشکشویی دادم
.
که بشویند ولی فایده نداشت
آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت:
"این لباس چِرک مرده شده!
گفت:
"بعضی لکه هادیرکه شود، میمیرند؛
باید تازنده اند پاک شوند!
چرک مُرده شد و
حسرت دوباره پوشیدنش رابه دلم گذاشت!
بعید نیست اگر بگویم
دل آدم هم کم ندارداز لباس سفید!
حواست که نباشد لکه می شود ؛
لکه اش می کنند!
وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری میشود "چرک "

#احمد_شاملو

mahdi salmaninejad
۱۱مرداد

مغرور

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺍﺳﺖ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩِ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﺯﺩ !
ﺍﺻﻼ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮﮐﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﮕﻮﯾﺪ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽ خواهند دید
ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮﮎِ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺗﻨﻬﺎ
ﻧﺎﺯ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﺵ ﺭﺍ
ﺧﺮﺝِ ﻫﺮ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺍﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻩ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ
ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ
ﭼﺸﻢ ﻣﯽ ﺩﻭﺯﺩ
ﺍﻣﺎ
ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩِ ﺗﻮ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮﮐﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﮕﻮﯾﺪ
ﻣﺮﺩِ ﻣﻦ !
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﺩﻧﯿﺎ
ﺁﻥ ﺭﻭﯼِ ﻣﺮﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﯾﺪ
ﺁﻥ ﺭﻭﯼِ ﭘﻨﻬﺎﻧﻢ ﺭﺍ
ﺁﻥ ﺭﻭﯼِ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﺭﺍ

#عادل_دانتیسم

www.love-just-love.blog.ir  

mahdi salmaninejad
۱۱مرداد

تنهایی

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا میخوابیدم
دختر های زیادی می آمدند و میرفتند اما انقدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمیکردم ببینمشان
اما این یکی فرق داشت
وقتی بدون اینکه منو را نگاه کند سفارش "لته آیریش کرم "داد ،یعنی فرق داشت!
همان همیشگی من را میخواست
همیشگی ام به وقت تنهایی!
تا سرم را بالا بیاورم رفت و کنار پنجره نشست و کتاب کوچکی از کیفش در آورد و مشغول خواندن شد.
موهای تاب خورده اش را از فرق باز کرده بود و اصلا هم مقنعه اش را نگذاشته بود پشت گوش!
ساده بود، ساده شبیه زنهایی که در داستانهای محمود دولت آبادی دل میبرند!
باید چشمانش را میدیدم اما سرش را بالا نمی آورد.
همه را صدا میکردم قهوه شان را ببرند اما قهوه این یکی را خودم بردم،
داشت شاملو میخواند و
بدون اینکه سرش بالا بیاورد تشکر کرد.
اما نه!
باید چشمانش را میدیدم
گفتم ببخشید خانوم؟
سرش را بالا آورد و منتظر بود چیزی بگویم اما
اما چشمان قهوه ای روشن و سبزه ی صورتش همراه با مژه هایی که با تاخیر بازو بسته میشدند فرمان سکوت را به گلویم دوخت ،طوری که آب دهانم هم پایین نرفت.
خجالت کشید و سرش پایین انداخت و من هم برگشتم و در بین راه پایم به میز خورد و سینی به صندلی تا لو برود چقدر دست و پایم را گم کرده ام.
از فردا یک تخته سیاه گذاشتم گوشه ای از کافه و شعرهای شاملو را مینوشتم!
همیشه می ایستاد و با دقت شعر ها را میخواند و به ذوقم لبخند میزد.
چند بار خواستم بگویم من را چه به شاملو دختر جان؟!
این ها را مینویستم تا چند لحظه بیشتر بایستی تا بیشتر ببینمت و دل از دلم برود!
شعرهای شاملو به منوی کافه هم کشید و کم کم به در و دیوار و روی میز و.. .
دیگر کافه بوی شاملو را میداد!
همه مشتری مداری میکردنند من هم دختر رویایم مداری!!!
داشتم عاشقش میشدم و یادم رفته بود که باید تا یک ماه دیگر برگردم به شهرستان و پول هایی که در این مدت جمع کرده ام خرج عمل مادرم کنم
داشتم میشدم که نه، عاشق شده بودم و یادم رفت اصلا من را چه به این حرف ها؟ یادم رفته بود باید آرزوهایم را با مشکلات زندگی طاق بزنم
این یک ماه روئیایی هم با تمام روزهایی که می آمد و کنار پنجره مینشست و لته آیریش میخورد تمام شد!
و برای همیشه دل بریدم از بوسه هایی که اتفاق نیفتاد!
مدتی بعد شنیدم بعد از رفتنم مثل قبل می آمده و مینشسته کنار پنجره و قهوه اش را بدون اینکه لب بزند رها میکرده و میرفته.
یک ترم بعد هم دانشگاهش را کلا عوض کرده بود
عشق همین است
آدم ها را می روند تا بمانند..!
گاهی به آغوش یار
و گاهی از آغوش یار.. .

#علی_سلطانی

mahdi salmaninejad
برترین کال عاشقانه در ایران