داستان رومئو و ژولیت
سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۰ ب.ظ
در
نمایشنامه « رومئو و ژولیت » وقایع داستان در دو شهر « ورونا (Verona ) » و
« مانتوا » در ایتالیا روی می دهد
و خود نمایش نامه مرکب از دو داستان جداگانه است. یکی داستان دو دلداده یعنی « رومئو » و « ژولیت» و دیگری داستان دوخانواده از اشراف ورونا یعنی « مونتاگو » و « کاپولت » که با یک دیگر اختلاف داشته و دامنه آن به اطرافیان و خدمتکاران آنها هم کشانده می شود و همین اختلاف به مرگ آن دو دلداده ـ رومئو و ژولیت ـ منجر می گردد؛
اما با مرگ این دو، سران دو خانواده دشمنی را کنار می گذراند و با یک دیگر آشتی می کنند. رومئو مونتگیو(Montague )، جوانی نجیب زاده، که از خانواده های اصیل و قدیمی ایتالیا بود، عاشق دختری به نام رزالین (Rosalin ) بوده اما
رزالین به عشق او توجهی نمی کرد و رومئو از این مسئله عذاب می کشید. روزی یکی از دوستان رومئو، بن ولیو (Benvolio)، به او خبر می دهد که قرار است یک میهمانی بزرگ از طرف خانواده کاپولت برگزار شود که احتمالا رزالین هم در آن هست و به رومئو گفت که اگر به آن میهمانی برود، می تواند رزالین را ببیند. چون این میهمانی از طرف خانواده کاپولت برگزار می شد و این خانواده از روزگاران گذشته، با مونتاگو ها، خاندان رومئو، دشمنی داشتند، رومئو اول این پیشنهاد را نپذیرفت اما با اصرار دوستش، بالاخره قبول کرد که ماسک بزند و با آن به میهمانی برود تا شناخته نشود. رومئو و دوستش با ماسک هایی بر صورت در جشن شرکت می کنند. در میان جشن و رقص و پایکوبی، رومئو با دختر چهارده ساله کاپولت، ژولیت ( Juliet )، آشنا می شود و شروع به صحبت می کند و به سرعت، عشق عمیقی را نسبت به او در خود احساس می کند. زمانی که رومئو مشغول صحبت کردن با ژولیت، یکی از دوستان پدر ژولیت صدای رومئو را تشخیص می دهد و به پدر ژولیت خبر می دهد که رومئو با ماسک وارد میهمانی ما شده اما پدر ژولیت، برای این که میهمانی به هم نخورد، اقدامی نمی کند. آن شب، بعد از میهمانی، رومئو از روی دیوار باغ خانه ژولیت بالا می رود و وارد باغ می شود و تا زیر پنجره اتاق ژولیت می رود. وقتی به آن جا می رسد، صدای ژولیت را می شنود که جلو پنجره ایستاده و دارد با خودش به عشقش به رومئو اعتراف می کند. رومئو با شنیدن حرف های ژولیت خوشحال می شود و خودش را به او نشان می دهد. در آن شب، رومئو و ژولیت با هم قرار می گذارند که دور از چشم پدر و مادرهایشان با هم ازدواج کنند. فردای آن روز ژولیت خبر آمادگیش را برای ازدواج به رومئو می رساند و رومئو هم با یکی از دوستان نزدیکش، راهب لارنس (Friar Lawrence )، که یک مرد مذهبی بود صحبت می کند و از او می خواهد که مراسم ازدواج آن دو را اجرا کند. به این شکل رومئو و ژولیت ، پنهانی با هم ازدواج می کنند. تیبالت( Tybalt )، پسر عموی ژولیت که در مهمانی رقص رومئو را شناخته، ولی به خاطر پافـشاری کاپولت پیر از جـدال پرهیز کـرده بود، روز بـعد با دیدن رومـئو در خیابان او را به ستیز فرا می خواند، با این همه رومئو هرگز خواستار جدال نیست. مرکوتیو ( Mercutio) دوست رومئو، ستیز را می پذیرد و سخت زخمی می شود. رومئو ناچار تیبالت را می کشد و در نتیجه به فرمان شاه زاده از ورونا به جایی دور دست تبعید می شود. چند وقتی در غیاب رومئو شرایط به شکل عادی سپری می شود تا این که پدر ژولیت به او می گوید که پسری به نام پاریس، که اشراف زادهای از ورونا بود، جوان شایسته ای است که از ژولیت خواستگاری کرده. آقای کاپولت که پاریس را جوانی شایسته می داند، این پیشنهاد را قبول مرده و آن ها روز عروسی ژولیت و پاریس را مشخص می کنند. ژولیت هرقدر که در برابر این تصمیم پدرش مقاومت می کند فایده ای ندارد و پدر نظرش را عوض نمی کند. ژولیت که از این شرایط سخت آشفته شده بود، نزد کشیشی که او را به عقد رومئو در آورده بود رفت و از او کمک خواست. کشیش دارویی به او داد و گفت که تنها راه این است که ژولیت 1 روز قبل از عروسی، آن دارو ا بخورد. دارو او را 24 ساعت به شکل یک مرده در می آورد. به این شکل خانواده اش او را به مقبره منتقل می کنند و در این فاصله او هم برای رومئو نامه می نویسد و شرایط را برای او توضیح می دهد و رومئو قبل از به خاک سپاری ژولیت خود را به آن جا می رساند و او را از مقبره بیرون می برد. ژولیت دارو را از کشیش می گیرد؛روز قبل از عروسی دارو را می خورد و به این شکل خانواده او صبح عروسی با جسد او رو به رو می شوند. از طرفی نامه های کشیش به دست رومئو نمی رسد و او ناگهان خبر فوت ژولیت را می شنود و با شنیدن این خبر به شهر بازمی گردد تا برای آخرین بار ژولیت را پیش از به خاک سپاری ببیند. رومئو به شهر می رسد و وارد مقبره می شود. در آن جا بدن بی جان ژولیت را می بیند. پاریس رومئو را در مقبره می بیند و از او می پرسد که تو چه کسی هستی و برای چه به این جا آمدی و در نهایت پاریس و رومئو با هم شروع به دعوا می کنند. در جریان دعوا
رومئو پاریس را می کشد و در کنار ژولیت می خوابد و از زهری که برای کشتن
خودش آماده کرده بود می خورد و در همان جا می میرد. چند دقیقه بعد ژولیت از
خواب 1 روزه اش بیدار می شود و رومئو و پاریس را می بیند که هردو مرده بر
زمین افتاده اند و متوجه ماجرا می شود. ژولیت از غم از دست دادن رومئو، او
را می بوسد تا با زهری که او مرده، خود را بکشد. مقدار زهر کم بود و ژولیت
پیش از آمدن خانواده ها ، خود را با خنجر رومئو می کشد. حالا خانواده ها می
رسند و کشیشی که دوست رومئو بود ماجرای عشق و ازدواج آن ها را برایشان
تعریف می کند و به ان ها می گوید که دیگر باید دست از کینه ها و دشمنی ها
قدیمی بردارند و هرگز فراموش نکنند که خون بچه هایشان بر سر دشمنی های آن
ها ریخته شد.
و خود نمایش نامه مرکب از دو داستان جداگانه است. یکی داستان دو دلداده یعنی « رومئو » و « ژولیت» و دیگری داستان دوخانواده از اشراف ورونا یعنی « مونتاگو » و « کاپولت » که با یک دیگر اختلاف داشته و دامنه آن به اطرافیان و خدمتکاران آنها هم کشانده می شود و همین اختلاف به مرگ آن دو دلداده ـ رومئو و ژولیت ـ منجر می گردد؛
اما با مرگ این دو، سران دو خانواده دشمنی را کنار می گذراند و با یک دیگر آشتی می کنند. رومئو مونتگیو(Montague )، جوانی نجیب زاده، که از خانواده های اصیل و قدیمی ایتالیا بود، عاشق دختری به نام رزالین (Rosalin ) بوده اما
رزالین به عشق او توجهی نمی کرد و رومئو از این مسئله عذاب می کشید. روزی یکی از دوستان رومئو، بن ولیو (Benvolio)، به او خبر می دهد که قرار است یک میهمانی بزرگ از طرف خانواده کاپولت برگزار شود که احتمالا رزالین هم در آن هست و به رومئو گفت که اگر به آن میهمانی برود، می تواند رزالین را ببیند. چون این میهمانی از طرف خانواده کاپولت برگزار می شد و این خانواده از روزگاران گذشته، با مونتاگو ها، خاندان رومئو، دشمنی داشتند، رومئو اول این پیشنهاد را نپذیرفت اما با اصرار دوستش، بالاخره قبول کرد که ماسک بزند و با آن به میهمانی برود تا شناخته نشود. رومئو و دوستش با ماسک هایی بر صورت در جشن شرکت می کنند. در میان جشن و رقص و پایکوبی، رومئو با دختر چهارده ساله کاپولت، ژولیت ( Juliet )، آشنا می شود و شروع به صحبت می کند و به سرعت، عشق عمیقی را نسبت به او در خود احساس می کند. زمانی که رومئو مشغول صحبت کردن با ژولیت، یکی از دوستان پدر ژولیت صدای رومئو را تشخیص می دهد و به پدر ژولیت خبر می دهد که رومئو با ماسک وارد میهمانی ما شده اما پدر ژولیت، برای این که میهمانی به هم نخورد، اقدامی نمی کند. آن شب، بعد از میهمانی، رومئو از روی دیوار باغ خانه ژولیت بالا می رود و وارد باغ می شود و تا زیر پنجره اتاق ژولیت می رود. وقتی به آن جا می رسد، صدای ژولیت را می شنود که جلو پنجره ایستاده و دارد با خودش به عشقش به رومئو اعتراف می کند. رومئو با شنیدن حرف های ژولیت خوشحال می شود و خودش را به او نشان می دهد. در آن شب، رومئو و ژولیت با هم قرار می گذارند که دور از چشم پدر و مادرهایشان با هم ازدواج کنند. فردای آن روز ژولیت خبر آمادگیش را برای ازدواج به رومئو می رساند و رومئو هم با یکی از دوستان نزدیکش، راهب لارنس (Friar Lawrence )، که یک مرد مذهبی بود صحبت می کند و از او می خواهد که مراسم ازدواج آن دو را اجرا کند. به این شکل رومئو و ژولیت ، پنهانی با هم ازدواج می کنند. تیبالت( Tybalt )، پسر عموی ژولیت که در مهمانی رقص رومئو را شناخته، ولی به خاطر پافـشاری کاپولت پیر از جـدال پرهیز کـرده بود، روز بـعد با دیدن رومـئو در خیابان او را به ستیز فرا می خواند، با این همه رومئو هرگز خواستار جدال نیست. مرکوتیو ( Mercutio) دوست رومئو، ستیز را می پذیرد و سخت زخمی می شود. رومئو ناچار تیبالت را می کشد و در نتیجه به فرمان شاه زاده از ورونا به جایی دور دست تبعید می شود. چند وقتی در غیاب رومئو شرایط به شکل عادی سپری می شود تا این که پدر ژولیت به او می گوید که پسری به نام پاریس، که اشراف زادهای از ورونا بود، جوان شایسته ای است که از ژولیت خواستگاری کرده. آقای کاپولت که پاریس را جوانی شایسته می داند، این پیشنهاد را قبول مرده و آن ها روز عروسی ژولیت و پاریس را مشخص می کنند. ژولیت هرقدر که در برابر این تصمیم پدرش مقاومت می کند فایده ای ندارد و پدر نظرش را عوض نمی کند. ژولیت که از این شرایط سخت آشفته شده بود، نزد کشیشی که او را به عقد رومئو در آورده بود رفت و از او کمک خواست. کشیش دارویی به او داد و گفت که تنها راه این است که ژولیت 1 روز قبل از عروسی، آن دارو ا بخورد. دارو او را 24 ساعت به شکل یک مرده در می آورد. به این شکل خانواده اش او را به مقبره منتقل می کنند و در این فاصله او هم برای رومئو نامه می نویسد و شرایط را برای او توضیح می دهد و رومئو قبل از به خاک سپاری ژولیت خود را به آن جا می رساند و او را از مقبره بیرون می برد. ژولیت دارو را از کشیش می گیرد؛روز قبل از عروسی دارو را می خورد و به این شکل خانواده او صبح عروسی با جسد او رو به رو می شوند. از طرفی نامه های کشیش به دست رومئو نمی رسد و او ناگهان خبر فوت ژولیت را می شنود و با شنیدن این خبر به شهر بازمی گردد تا برای آخرین بار ژولیت را پیش از به خاک سپاری ببیند. رومئو به شهر می رسد و وارد مقبره می شود. در آن جا بدن بی جان ژولیت را می بیند. پاریس رومئو را در مقبره می بیند و از او می پرسد که تو چه کسی هستی و برای چه به این جا آمدی و در نهایت پاریس و رومئو با هم شروع به دعوا می کنند. در جریان دعوا
mahdi salmaninejad
درود بر شما دوست عزیز
اگه اهل رقابت هستی بیا!
اگه فک میکنی استعداد تو خوانندگی داری بیا و مسابقه بده و جایزه بگیر.
ما یه سایت طراحی کردیم و قصد داریم توش کلی مسابقه با کلی جایزه قرار بدیم، فعلا هم مسابقهی خوانندگی رو راه اندازی کردیم.
اگه تو خوانندگی استعداد داری، این شانس بزرگ رو از دست نده و اگه نداری هم لطفا به سایتمون سر بزن و ما رو از پیشنهاداتت محروم نساز.
امیدوارم واسه دادن جواب سلامم که شده به سایت ما بیای*
آدرس سایت ما:
http://ontalent.mihanblog.com/
آدرس ایمیل ما:
singer.talent94@gmail.com
تازه میتونی برای بیشتر دیده شدن تبلیغتو با یه قیمت خیلی نا چیز در سایت ما بدی یا تبادل لوگو کنی
راستی شاید ندونی ولی میتونی بنر ما رو تو وبت قرار بدی. خیلیم آسونه تازه کد جاوا اسکریپت هم نیست؛ خواستی بگو تا راهنماییت کنم.
میتونیم تبادل لینک کنی ، یعنی اول مارو با نام مسابقه بزرگ خوانندگی(آنتلنت) لینک کنی_آنتلنت رو مثل اسم وبلاگ انگلیسی بنویس_ بعد خبر بدی تا لینکت کنیم
لطفا شرکت در نظرسنجی را فراموش نکنید چون نظر سنجی برای پیدا کردن بهترین خواننده پاپ ایران است و شما با رای دادن میتونید پرچم خواننده محبوبتونو بالا ببرین
تا درودی دیگر بدرود
ایشاالله که باز مسیرمون به هم بخوره!