پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است
پشت سر هر آنچه که دوستش می داری
و تو برای این که معشوقت را از دست ندهی
بهتر است بالاتر را نگاه نکنی
زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد
و او آنقدر بزرگ است
که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است
اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی
اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح
خدا چندان کاری به کارَت ندارد
اجازه می دهد که عاشقی کنی
تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی . . .
عاقبت یک جایی...
یک وقتی...
به قول شازده کوچولو :
دلت اهلی یک نفر می شود...
و دلت ؛
برای نوازش هایش تنگ می شود...
تو می مانی و دلتنگی ها...
تو می مانی و قلبی که
لحظه دیدار تندتر می تپد...
سراسیمه می شوی...
بی دست و پا می شوی...
دلواپس می شوی...
دلبسته می شوی...
و محکوم می شوی...
به عشق و عاشق بودن...
عشقی که
حالا شده تمام ذکر و فکرت...!
نه انگار نمیخواهی باور کنی که عاشقت هستم!
نمیخواهم باور کنم که دیگر برایت تکراری هستم!
شاید دیدن اشکهایم برایت تکراری شده یا شاید دستانم برایت مثل یخ شده !
شاید چشمانم دیگر آن چشمهای زیبا نیست ، دلم مثل گذشته مهربان نیست!
شاید دیگر آغوشم برایت گرم نیست ،
نمیخواهم باور کنم
خورشید که ما را دید ، دیگر نتابید! گرمای عشق ما از خورشید گرمتر است!
ماه که تو را دید تا صبح نالید! چهره تو، از ماه زیباتر است!
نگذار که کسی به وجود عشق در دلهایمان پی ببرد ،
نگذار کسی بفهمد که آن عشقی که در دلهایمان است از عشق
لیلی و مجنون نیز بالاتر است!
آن حسرتی که از عشق ما در دلهای دیگران به جا می ماند مثل آتشیست
چقدر خوبه...
کسی باشه...
تا وقتی بهش فکر میکنی..
آنقدر گرم بشی که...
یادت بره اتاقت چقدر سرده...!