عاشق شدهاید تا به حال؟ لابد شدهاید دیگر. اولش چشمتان مىافتد به یک نفر. «آن» یک
نفر. وسط میهمانى یا در جمع دوستانِ جانى مثلن. آنجاست و حواسش انگار به شما
نیست اما همهى حواس شما آنجاست. دوستانش و دیگرانش مىکشندش و مىبرندش
اینطرف و آنطرف. مىخواهید داد بزنید آنِ من است او، هى مکشیدش، هى مبریدش.
هورمونها - آه، هورمونهاى شیمیایى عزیز! - دارند زیر و زبرتان مىکنند. چیزى در
سرتان که یحتمل اسمش عقل است مدام دارد داد مىزند «گفتم این عشق مرا زیر و زبر
خواهد کرد.» نگفتم؟ نگفتـم؟ نگفتــم؟! «هیچ مگو» ببینم، خفه شو!
عقل به چه کارتان مىآید وقتى دارید دیوانه مىشوید از درک ضرورتِ تمامیتخواهِ عشق که همواره هم بىخبر از راه مىرسد لامصب. هَن؟ هیچ.
البته که به هیچ کار نمىآید، آن هم وقتى هواى
پیرامونتان آکنده از عطر مریمهاى عاشقى است.
باید یکی باشد..
یکی که دزدانه نگاهش کنی
دزدانه راه رفتنش را بپایی
و دزدانه ببوسی اش و محکم بغلش کنی
و در حضورش طعمِ تلخیِ قهوه ات را نفهمی
باید یکی باشد..
#علیرضا_بهجتی
<--------------------- love-just-love --------------------->
وقتی شانزده ساله ای
باید عاشق شوی
هنوزخیلی جوانی
استخوانهایت
دوباره زود پیوندمیخورند
بیست وپنج سالگی به بعددیرست
علیل میمانی
عشق یخ زده(کلیپ میکس کره ای فوق العاده عاشقانه و زیبا)
آدمهاذره ذره محو میشوند.ارام...بیصدا....وتدریجی
همان ادمهایی که هرازگاهی پیغام کوچکی برایت میفرستند،بی هیچ
انتظارجوابی،فقط برای انکه بگویند
هنوزهستی و هنوز برای انهامهم ترینی
همان ادمهایی که روزتولد تو یادشان نمیرود.همانهایی که فراموش
میکنندکه توهرروزخداانهارافراموش کرده ای.همانهایی که برایت
بهترین ارزوهارادارندومیدانند در ارزوهای بزرگ توکوچکترین جایی ندارند...
همان ادمهایی که همین گوشه کنارهاهستندبرای وقتیکه دل توپردردمیشود
وچشمان توپراشک.که ناگهان ازهیچ کجاپیدایشان میشود
دراغوشت میگیرند ومیگذراندغم دنیاراروی شانه هایشان خالی
کنی.همانهایی که لحظه ای پس ازارامشت ،درهیچ کجای دنیای توگم
میشوندوتوهرگز نمیبینی،سینه ی سنگین ازغم دنیاراباخودبه
کجامیبرند....
همان ادمهایی که انقدر دردندیدشان غرق شده ای که نابودشدن
لحظه هایشان راو لحظه لحظه نابودشدنشان رادرکنار خودت نمیبینی
همانهایی که درخاموشی غم انگیزخود،ازصمیم قلب بجای چشمان
تومی گریند،روزی که بفهمی چقدر برای همه چیز دیرشده است.
#نیکی فیروزکوهی
عاقبت یک جایی...
یک وقتی...
به قول شازده کوچولو :
دلت اهلی یک نفر می شود...
و دلت ؛
برای نوازش هایش تنگ می شود...
تو می مانی و دلتنگی ها...
تو می مانی و قلبی که
لحظه دیدار تندتر می تپد...
سراسیمه می شوی...
بی دست و پا می شوی...
دلواپس می شوی...
دلبسته می شوی...
و محکوم می شوی...
به عشق و عاشق بودن...
عشقی که
حالا شده تمام ذکر و فکرت...!