قصدم نشستن بود...
اما در کنارت.... نه چشم انتظارت....
قصدم شکستن غرورم بود....
اما در آغوشت.... نه زیر پایت...
قصدم زندگی بود...
اما با تو... نه با خاطراتت....
قصدم پیر شدن بود....
اما به پایت.........
نه به دستت......!!
" قیصر امین پور
نمی گم خطا نکردم من که ادعا نکردم
همه گفتن بی وفایی من که اعتنا نکردم
عازم سفر شدی تو من دلم می خواست بمونی
واسه موندن تو اما بخدا دعا
نکردم
عزیزم این قلب کوچکم تنها برای تو می تپد !
این چشمهای بی گناهم برای تو اشک می ریزند و این تن خسته ام به عشق تو زنده است....
به قلب کوچک و گویا شکسته ام عشق بورز که برای تو می تپد.....
خون عاشقی را با محبت هایت در رگهای خشکم بریز و به من جانی تازه ببخش .....
مرا نوازش کن ٬ مرا آرام کن ٬ بیا و به من بگو که مرا دوست میداری ٬
اگر بارها گفته ای باز تکرار کن عزیزم....
خلوت یک شاعر
کاش در دهکده عشق فراوانی بود
توی بازار صداقت آمی ارزانی یود
کاش اگر گاه آمی لطف به هم میکردیم
مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود
کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب
روی شفاف تزین خاطره مهمانی بود
کاش دریا کمی از درد خودش آکم می آرد
قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود
کاش به تشنگی پونه آه پاسخ دادیم
رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود
مثل حافظ آه پر از معجزه و الهامست
کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود
چه قدر شعر نوشتیم برای باران
غافل از آن دل دیوانه آه بارانی بود
کاش سهراب نمی رفت به این زودی ها
دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود
کاش دل ها پر افسانه ی نیما می شد
و به یادش همه شب ماه چراغانی بود
کاش اسم همه دخترکان اینجا
نام گلهای پر از شبنم ایرانی بود
کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر
غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود
کاش دنیای دل ما شبی از این شبها
غرق هر چیز آه می خواهی و می دانی بود
دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم
راز این شعر همین مصرع پایانی بود