love-just-love

عشق-فقط-عشق

love-just-love

عشق-فقط-عشق

love-just-love

برترین وبلاگ عاشقانه در ایران

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
تبلیغات
تبلیغات تبلیغات تبلیغات
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۷، ۱۵:۴۲ - گرافیست ارشد
    سپاااااس
نویسندگان
ابزار ها
تبلیغات

۱۳۲ مطلب با موضوع «مطلب عاشقانه» ثبت شده است

۱۳شهریور


کنارمن کسیه ک با بودنش ارامش دارم....

وقتی ک پیشمه همه ی غم هامو فراموش میکنم...

کسی که وقتی میخنده 

حاضرم کل دنیامو بدم تا این لحظه باقی بمونه....

کنار من کسیه که باهمه فرق داره....

شاید ارزوی خیلیا نباشه 

ولی این مهمه ک تنها ارزوی منه....

کنارمن کسیه که دلم نمیاد به روش اخم کنم....

وقتی صحبت میکنه 

دهنم بسته میشه و نمیتونم چیزی بگم..... 

کسی که حتی اخم کردنشم برام شیرینه....

من این ادمو با همه ی ادمای

 شیک و شاخ دنیا عوض نمیکنم.....

همین که پیشمه و بهم ارامش میده کافیه 

mahdi salmaninejad
۱۲شهریور


پرهیز از نگاه کردن به کسی که شوق دیدن اش کلافه ات کرده،

تردید مبهمت را به یقینی روشن تبدیل میکند :

عاشق شده ای.

مصطفی مستور

mahdi salmaninejad
۱۰شهریور


"توفان" "طهران"


همه چیز را بُرد،


جز "یاد" تو را...!


از تو چه پنهان،


تنها امیدم 

به گسل هاست...


آرش شریعتی


mahdi salmaninejad
۰۷شهریور

یه وقت هایی

یه وقت هایی هست دلت گرفته…

یه وقت های هست به زورنفس میکشی…

یه وقت هایی هست خسته ای از خودت از خودت متنفری…

یه وقت هایی هست به بقیه کمک میکنی شادشون میکنی

به غصه هاشون گوش میدی ولی برای خودت کسی نیست…

یه وقت هایی هست همه از ناراحتن حتی خدا…

یه وقت هایی هست بغض قدیمی توی گلوت چنبره زده هر روز بیشتر بهت فشار میاره…

یه وقت هایی هست میخوای فرار کنی از دست همه ولی نمیشه….

یه وقت هایی هست دلت میخواد ساعت ها اروم یه گوشه بشینی و اروم توی خودت بشکنی….

یه وفت هایی هست به خودت میای میبینی دیگه هیچ کس نمیشناسدت حتی خانوادت…

یه وفت هایی هست که تنها کسی که به حرفات گوش میداد (خدا) ازت ناراحته….

یه وقت هایی هست دیگه خودتم بیخیال خودت میشی….

رها میشی….

mahdi salmaninejad
۰۷شهریور

خیانت،تنهایی

کاش زمان را هم مانند ساعت میشد عقب کشید"من حتی لایق ترحم هم نبودم"گذشت ان گذشته ای که از تنهایی  به  تنــ هایی  تن میدادم که به اعتمادم خیانت کردند"... بدونـــ  فرق داره وقتی یکی از ناخوشی بمیره با کسی که از خوشی میمیره..

mahdi salmaninejad
۰۶شهریور

درونم غوغاست ساده میشکنم بایک تلنگر کوچک . .

 


اینگونه نبودم . . .

 


شدم . . .

 

 

mahdi salmaninejad
۰۳شهریور

من تو را آرزو نخواهم کرد

هیچگاه
تو را...
آنگونه
 دوست نخواهم داشت...
که
 زندانیم باشی...!
زندانبانی...
شغل مورد علاقه ام نیست...!
و از دید من...

زندان...
منفورترین مکان دنیاست...!
من...
تارهای افکار خویش نیز...

گسسته ام...!
چه برسد...

به تو...!!!
تو میتوانی پرنده باشی...
اما...

mahdi salmaninejad
۲۹مرداد

لیلی

امروز ، سر خاکت من تو را بعد از 9 ماه و 7 روز ،دوباره دیدم . 

همان وقتی که داشتند لحد را روی صورتت می گذاشتند بالای سرت بودم ایستاده نه، نشسته نه، دست و پا می زدم زیر دست و پای مردم و خودم را با چنگ و دندان می رساندم بالای سرت . عاقبت صورتت را دیدم آن ریش بلند درویشی را هم که حتما 9 ماه و 7 روز است گذاشتهای ،دیدم .رنگ پریده بود مثل من گونه های من هم از 9 ماه و 7 روز پیش به این طرف دیگر گل نینداخته ،حالا یک صورت کشیده مهتابی دارم که چشم هایش را عمه فخری قسم خورده یکروز در می آورد . 

همان وقتی که آمده بودم خانه تان رویت خلعتی کشیده بودند و دورت پر از لاله های سبز بود، بوی مریم می دادی اما پنجره ها را باز گذاشته بودند. رفتم ، رفته بودم ، چه می گویم آمده بودم قبل رفتنت ببینمت مادرت گفت : «چشم هایم را در می آورد.» زیر پلکم هنوز – زخمی است ناخن می کشید بی محابا به صورتم چنگ می زد. پلکم لبهایم اما نه به چشم هایم دلش نمیرفت که دل تو را زخم بزند می دانم او هم می داند آبی چشم های غرقت کرد عاقبت. نگفتم دست و پا بزن بر و بگیر دستی را که دراز شد به سویت ، نگرفتی ، نگرفتی تامن گرفتم عاقبت دستی را که دراز شده بود به سویم نامحرم نبود محرم شدید . فکرکردم ریشت را می زنی ، کراوات می بندی ، آن کت و شلوار طوسی تیره ات را می پوشی می آیی می ایستی کنار درتالار و مهمان هایم را تعارف می کنی فکر می کردم عادت می کنی عادی می شوی برایت مثل دیگران همه همین را می گفتم از مادر خودم گرفته تا عمه فخری . آخرین باری که آ‌مده بود خانه مان می گفت : « چشمم کف پات شوهر کن ،‌بچه ام داره مثل شمع آب می شه» 

mahdi salmaninejad
۲۸مرداد

دختری با یک گل سرخ

جان بلانکارد از روی نیمکت برخاست، لباس ارتشی‌اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می‌گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می‌گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می‌شناخت؛ دختری با یک گل سرخ. از سیزده ماه پیش دلبستگی‌اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه مرکزی در فلوریدا، با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود، اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشت‌هایی با مداد، که در حاشیه صفحات آن به چشم می‌خورد. دست‌خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون‌بین و باطنی ژرف داشت.

در صفحه اول او توانست نام صاحب کتاب را بیابد: «دوشیزه هالیس می نل»

با اندکی جست و جو و

mahdi salmaninejad
۲۷مرداد

داستان یک عشق

یکی بود یکی نبود ٬یه روزی از این روزها با یه دختری آشنا شدم. اون اولا واسم مثل یه دوست خوب بود. یه دوست که باهاش بتونم راحت درد دل کنم ولی کم کم خیلی بهش عادت کردم واسم با دیگران متفاوت بود.
عاشقش شدم ٬ عشق اولم بود.
نمی دونستم چه جوری بهش بگم چه جوری نشون بدم که دوستش دارم روز ها گذشت و من هم هر کاری که می تونستم می کردم تا اینکه بهش نشون بدم دوستش دارم ٬ یه روز قلبمو تقدیمش کردم٬ قلبمو پس داد!
دختر عجیبی بود. اصلا تو خط عشق و عاشقی نبود ٬همین جور عاشقش موندم... یه روز اومد گفت:
" این دوستمه اسمش سعید هست."
یهو یه چیزی قلبمو فشار داد بغضم رو خوردم و لبخند زدم گفتم:
"خوشبختم."
دیگه چیزی از دلم نمونده بود.
اون لبخند از ته دل نبود فقط ماهیچه های صورتم بودن که به صورت یک لبخند شکل گرفته بودند که باز هم ناراحت نشه!
یه روز درحالی که گریه می کرد به خونم اومد و گفت:
"با هم جرو بحثمون شده. می تونم پیشت بمونم؟"
با این حال که می دونستم این قلبمه که باز هم باید درد بکشه و جیک نزنه٬ لبخند زدم و گفتم:
"بله که می تونی."

mahdi salmaninejad
برترین کال عاشقانه در ایران