یکی از بزرگان عرب از قبیله ی بنیعامر ( احتمالا در زمانه ی خلفای بنی امیه ) فرزندی نداشت. پس از دعا و نذر و نیاز بسیار، خداوند به او پسری عنایت می کند که نامش را قیس می گذارند. قیس هرچه بزرگتر می شود، بر زیبایی وکمالاتش افزوده می گردد. تا اینکه به سن درس خواندن می رسد و او را به مکتب می فرستند. در مکتب به جز پسرهای دیگر ، دخترانی نیز بودند که هر کدام از قبیله ای برای درس خواندن آمده بودند. در میان آنان دختری نه چندان زیبا به نام لیلی ، دل از قیس می برد و کم کم خودش نیز دل باخته ی قیس می شود. این دو دیگر فقط به اشتیاق دیدار هم به مکتب می روند. روزبه روز آتش این عشق بیشتر شعله می کشد و اگرچه سعی می کنند این دلدادگی از چشم دیگران پنهان بماند. اما بی قراری های قیس باعث می شود که دیگران به او لقب مجنون (دیوانه) بدهند و