love-just-love

عشق-فقط-عشق

love-just-love

عشق-فقط-عشق

love-just-love

برترین وبلاگ عاشقانه در ایران

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
تبلیغات
تبلیغات تبلیغات تبلیغات
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۷، ۱۵:۴۲ - گرافیست ارشد
    سپاااااس
نویسندگان
ابزار ها
تبلیغات

۸۱ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۰۴تیر

آمیتیـس

عامل ساخت باغ های معلق بابل

دختر ایختو ویگو (اژی دهاک) و نوهٔ هوخشتره (پادشاه ماد)

با بخت‌النصر ازدواج کرد تا میان دو قوم صلح پایدار برقرار گردد

هووخشتره برای استوارسازی اتحاد خود با نبوبلسر شاه بابل دختر خود امتیس را به همسری پسر نبوپلسر یعنی بخت النصر دوم در آورد . امتیس از زندگی در جلگه میان‌رودان دلگیر شد و برای کوه‌های بلند میهنش دلتنگی بسیار کرد . سرزمین ماد که آمیتیس از آن می‌امد سرزمینی سرسبز و کوهستانی و پوشیده از گیاهان و درختان مختلف بود ولی سرزمین بابل در منطقه‌ای مسطح و فلاتی خشک قرار گرفته بود . یکی از دلایل بیماری آمیتیس هم دوری او از سرزمین خوش آب و هوای خود بود .

بنابراین بخت‌النصر تصمیم گرفت باغهای معلق بابل را در ارتفاع برای همسر خود بسازد کلمه معلق که برای این باغها استفاده می‌شود در حقیقت به این معنی نیست که باغها به‌وسیله طناب یا ریسمان به یکدیگر متصل بوده‌اند بلکه احتمالاً ترجمه اشتباه کلمه‌ای یونانی به معنای تراس یا بالکن بوده‌است .

اومتی یا امیتیس به معنی «دارندهٔ اندیشهٔ نیک» است

mahdi salmaninejad
۰۴تیر










منبع:مجله هنری ژوان

mahdi salmaninejad
۰۴تیر

به کوه گفتم عشق چیست ؟ لرزید
 
به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید
 
به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید
 
به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد
 
.
 
.
 
و به انسان گفتم عشق چیست؟
 
اشک از دیدگانش جاری شد و گفت:
 
دیوانگیست!!

منبع:love98
mahdi salmaninejad
۰۴تیر

برای دانلود بر روی لینک های زیر کلیک کنید


تیزر چهارم


تیزر اول


منبع:http://benyaminmusic.com/

mahdi salmaninejad
۰۳تیر

SMSEN1

mahdi salmaninejad
۰۳تیر

گـاهـی …

בلـت”بـه راه” نیسـت !!

ولـی سـر بـه راهـی …

خـوבت را میـزنـی بـه ” آن راه ” و میـروی …

و همـه،چـه خـوش بـاورانـه فـڪـــر میکـننــد …

ڪـه تـــــو … “روبـراهــی”….!

گاهی دلت به را نیست!!


mahdi salmaninejad
۰۳تیر
فققیفلیقفل


متن آهنگ سیروان خسروی یه روزی میای

حرفای تکراری ، عشقای کوتاه ، باز تنهایی بسه ادامه این راه

هر راهی رو میرم رو به یه سرابه

خسته ام از این عشقایی که مثل یه حبابه

ولی تو این دنیا یکی باید باشه

که با همه ی وجودش با من همراه شه

تو رو نمی شناسم ولی تو همون عشقی که تو قلب من جاشه

یه روزی میای ، بی این که بخوای

سر راه هم قرار میگیریم

دستای منو محکم میگیری با همدیگه سمت خورشید میریم

یه روزی میای

♫♫♫

وقتی میبینم داره عمرم میگذره

وقتی خیلی وقتا تنهایی بهتره

وقتی کوله بار تجربه میشه پر از شکست

فقط باید به امید یه معجزه نشست

ولی تو این دنیا یکی باید باشه

که با همه وجودش با من همراه شه

تو رو نمی شناسم ولی تو همون عشقی که تو قلب من جاشه

یه روزی میای ، بی این که بخوای

سر راه هم قرار میگیریم

دستای منو محکم میگیری با همدیگه سمت خورشید میریم

یه روزی میای

لینک دریافت موزیک


منبع:مجله هنری ژوان

mahdi salmaninejad
۰۳تیر

آنای عزیزم
آیا من گفتم که می توان انسان ها را در گروه هایی طبقه بندی کرد؟ خب اگر من هم گفته باشم بگذار آن را اصلاح کنم. این گفته در مورد همه انسان ها صدق نمی کند. تو را از خاطر برده بودم برای تو نمی توانم جایگاهی در این طبقه بندی پیدا کنم. تو را نمی توانم درک کنم. ممکن است لاف بزنم که از هر ده نفر، در شرایط خاص. می توانم واکنش نه نفر را پیش بینی کنم یا اینکه از هر ده نفر از روی گفتارها و رفتارها تپش قلب نه نفر را تشخیص دهم. اما به دهمین نفر که می رسم ناامید می شوم. فهم واکنش و احساس او فراتر از توان من است. تو آن نفر دهم هستی.

آیا هرگز دو روح گنگ، ناهمگون تر از ما به هم پیوند خورده اند؟! البته شاید احساس کنیم نقاط مشترکی داریم. اغلب چنین احساسی داری و هنگامی که نقطه مشترکی با هم نداریم باز هم یکدیگر را می فهمیم و در عین حال زبان مشترکی نداریم. کلمات مناسب به ذهن ما نمی رسد و زبان ما نامعلوم است. خدا حتما به لال بازی ما می خندد...
تنها پرتو عقلی که در کل این ماجرا دیده می شود این است که هر دوی ما طبعی عالی داریم. اینقدر عالی که همدیگر را درک کنیم. آری، اغلب همدیگر را درک می کنیم اما بسیار مبهم و تاریک. ماند ارواح که هرگاه در وجودشان شک کنیم، پیش چشم ما مایان می وند و حقیقت خود را بر ما نمایان می سازند. با این وجود خودم به آنچه گفتم اعتقاد ندارم (!) چرا که تو همان دهمین نفری که نمی توانم حرکات یا احساساتش را پیش بینی کنم.
آیا نامفهوم حرف می زنم؟ نمی دانم. به گمانم که این طور است. نمی توانم آن زبان مشترک را پیدا کنم. آری ما طبیعتا عالی هستیم. این همان چیزی است که ارتباط ما را اصولا امکان پذیر ساخته است. در هر دوی ما جرقه ای از حقایق جهانی وجود دارد که ما را به سوی هم می کشاند با این وجود بسیار با هم فرق داریم.
می پرسی چرا وقتی به شوق می آیی به تو لبخند می زنم؟ این لبخند قابل چشم پوشی است... نه؟ بیشتر از سر حسادت لبخند می زنم. من بیست و پنج سال امیالم را سرکوب کرده ام. یاد گرفته ام به شوق نیایم و این درسی است که به سختی فراموش می شود. دارم این درس را فراموش می کنم اما این کار به کندی صورت می گیرد. خیلی که خوشبین باشم فکر نمی کنم تا دم مرگ تمام یا قسمت اعظم آن را به فراموشی بسپارم.
اکنون که در حال آموختم درس جدیدی هستم، می توانم به خاطر چیزهای کوچک به وجد بیایم اما به خاطر آنچه از من است و چیزهای پنهانی که فقط و فقط مال من است نمی توانم به شوق بیایم، می توانم. آیا می توانم منظورم را به طور قابل فهم بیان کنم؟ آیا صدای مرا می شونی؟ گمان نمب کنم. بعضی آدم ها خودنما هستند. من سرآمد آنها هستم.

جک
اوکلئو، 3 آوریل

mahdi salmaninejad
۰۳تیر

بانو،بانوی بخشنده ی بی نیاز من!
این قناعت تو دل مرا عجب می شکند...
این چیزی نخواستنت و با هر چه که هست ساختنت...
این چشم و دست و زبان توقع نداشتنت و به آن سوی پرچین ها نگاه نکردنت...
کاش کاری می فرمودی دشوار و ناممکن،که من به خاطر تو سهل و ممکنش می کردم...
کاش چیزی می خواستی مطلقا نایاب که من به خاطر تو آن را به دنیا ی یافته ها می آوردم...
کاش می توانستنم هم چون خوب ترین دلقکان جهان تو را سخت و طولانی و عمیق بخندانم...
کاش می توانستم هم چون مهربان ترین مادران رد اشک را از گونه هایت بزدایم....
کاش نامه یی بودم ، حتی یک بار با خوب ترین اخبا...
کاش بالشی بودم ، نرم، برای لحظه های سنگین خستگی هایت...
کاش ای کاش اشاره ای داشتی، امری داشتی،نیازی داشتی،رویای دور و درازی داشتی...

آه که این قناعت تو دل مرا عجب می شکند....

mahdi salmaninejad
۰۳تیر

همسر یزدگرد سوم

بنا بدرخواست او یزدگرد شهر «جی» را که بعده ها به نام یهودیه شهرت گرفت ، را بنا کرد و در آن مکان یهودیان را سکنی داد . محله یهودی نشین همدان را هم همین ملکه بنا نمود . در لنجان نزدیکی اصفهان ، یک مرکز دیگری مودجود می باشد که از آثار همین ملکه می باشد که با نام جدیدی بنام پیربکران نامگزاری شده است .

یربکران شهر کوچکی در مرکز ایران (سی کلومتری غرب اصفهان) است . مقدس‌ترین عبادت‌گاه یهودیان در این شهر است . پرفسور هرتسل باستان شناس سرشناس آلمانی در یادداشت‌های خود در کتابی به نام تاریخ باستان شناسی ایران می‌گوید “در منطقه‌ی فلاورجان اصفهان اثر دیگری از ملکه سوسن همسر یزدگرد سوم یافتم که به اسم پیربکران خوانده می‌شود. “

mahdi salmaninejad
برترین کال عاشقانه در ایران