هر صبح پلکهایت،
فصل جدیدی از زندگی را ورق می زند !
سطر اول همیشه این است :
خدا همیشه با ماست …
پس بخوانش با لبخند !
هر صبح پلکهایت،
فصل جدیدی از زندگی را ورق می زند !
سطر اول همیشه این است :
خدا همیشه با ماست …
پس بخوانش با لبخند !
هم دعاکن گره ازکارتوبگشایدعشق
هم دعاکن گره تازه نیفزایدعشق!
قایقی درطلب موج به دریاپیوست
بایدازمرگ نترسید،اگربایدعشق
عاقبت رازدلم رابه لبانش گفتم
شایداین بوسه به نفرت برسد،شایدعشق
شمع روشن شدوپروانه در آتش گل کرد
میتوان سوخت اگرامربفرماییدعشق
پیله رنج من ابریشم پنهان شد
شمع حق داشت!به پروانه نمی آیدعشق
شاعر: #فاضل نظری
تو را به جای همه زنانی که نشناختهام دوست میدارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام دوست میدارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب میشود، برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمیرماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست میدارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمیدارم دوست میدارم.
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک میبینم.
بی تو جز گستره بی کرانه نمیبینم میان گذشته و امروز.
از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش میبرند.
تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست میدارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
تو میپنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا میرود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
اثر پل الوار و ترجمه احمد شاملو
شرمیست در نگاه ِ من؛ اما هراس نه
کمصحبتم میان شما، کم حواس نه!
چیزی شنیدهام که مهم نیست رفتنت
درخواست میکنم نروی، التماس نه!
از بیستارگیست دلم آسمانی است
من عابری«فلک»زدهام، آس و پاس نه
من میروم، تو باز میآیی، مسیر ِ ما
با هم موازی است ولیکن مماس نه
پیچیده روزگار ِتو ، از دور واضح است
از عشق خسته می شوی اما خلاص نه!
برای خواندن شعر های عاشقانه به ادامه مطلب مراجعه کنید.
نشد با شاخه هام بغل کنم تو رو
نشد نشد نشد برو برو برو
اراده داشتم بدونه کاشتن
که عادتت بدم به ریشه داشتن
که عادتت بدم یه گوشه بند شی
به مبتلا شدن علاقه مند شی
نشد که از دلم جدا کنم تو رو
نشد نشد گلم برو برو برو
نشد که بی دهن صدا کنم تو رو
تمامه حرفه من برو برو برو
* * *
قدیما هر گلی شناسنامه داشت
تموم میشد و بازم ادامه داشت
تو شیشه ی گلاب تو شعر شاعرا
تو گل فروشیا تو جیب عابرا
همون کسا که از تو باغچه چیدنت
تویه خیالشون ادامه میدنت
نشد که از دلم جدا کنم تو رو نشد نشد گلم برو برو برو
نشد که بی دهن صدا کنم تو رو تمامه حرفه من برو برو برو
* * *
تو داری از خودت فرار میکنی
داری با ریشه هات چیکار میکنی
برو برو ولی به رسم یادگار
شناسنامتو توو خونه جا بذار
برو برو ولی به رسم یادگار
شناسنامتو توو خونه جا بذار
برو به رسم یادگار شناسنامتو توو خونه جا بذار
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است
پشت سر هر آنچه که دوستش می داری
و تو برای این که معشوقت را از دست ندهی
بهتر است بالاتر را نگاه نکنی
زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد
و او آنقدر بزرگ است
که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است
اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی
اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح
خدا چندان کاری به کارَت ندارد
اجازه می دهد که عاشقی کنی
تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی . . .